جدول جو
جدول جو

معنی نان ریزه - جستجوی لغت در جدول جو

نان ریزه
(زَ / زِ)
خرده نان. نان قطعه قطعه کرده:
با آنکه قانعم چو سلیمان به مهر و ماه
نان ریزه ها چو مور به مکمن درآورم.
خاقانی.
بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره
که از دریوزۀ عیسی است خشکاری در انبانش.
خاقانی.
بس مور کو ببردن نان ریزه ای ز راه
پی سودۀ کسان شود و جان زیان کند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نان ریزه
قطعات خردنان: باآنکه قانعم چو سلیمان بمهر و ماه نان ریزه هاچو مور بمکمن درآورم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ / شِ)
نان ریزه.
- نان ریشه فروش، آنکه پاره های نان فروشد. (آنندراج) :
آنکه چون شاخ گل آراسته اش می بینی
شوخ نان ریشه فروشی است بصد شیرینی.
سیفی بدیعی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است از بخش چوار شهرستان ایلام که در 12 هزاروپانصد گزی باختر چوار و 12 هزارگزی باختر راه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع است و دارای 350 تن سکنه است، آب آن از رود خانه مورت، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
خاکی که از پرویزن و نظایر آن بدر کرده باشند، مقابل خاک درشت. کدیون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 16500 گزی جنوب باختری خوی و 6500 گزی باختری شوسۀ خوی به سلماس. ناحیه ای است که در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و مالاریایی و دارای 200 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند. آب آنجا از رود قطور و چشمه و محصول آنجا غلات و پنبه و زردآلو وحبوبات و کرچک است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی میباشد. در تابستان میتوان اتومبیل به این ده برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا زَ / زِ)
ریزۀ خوان. ته سفره. ته ماندۀ سفره:
چون بخوان ریزۀ تو پروردم
نعمت از خوان تو بسی خوردم.
نظامی.
چون ز خوان ریزه خورد شد روزی
می در آمد بمجلس افروزی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
توشه. (آنندراج). زاد سفر:
دهد به خصم تو تا نان راه ملک عدم
به کاسۀ سم خود می کند ز نعل خمیر.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جان ریزه
تصویر جان ریزه
جان کوچک و ناچیز روح ضعیف روح ناقص، روح حیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان ریشه
تصویر نان ریشه
نان ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
خورنده نان، ریزه نان
فرهنگ گویش مازندرانی